صبح در کوچه‌ی ما منتظر خنده‌ی توست

سلام

می نویسم آنچه را که مقدر باشد

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۱۴ پدر

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷ سلام

محبوب ترین مطالب

  • ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۶ حج 99
  • ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷ سلام

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

....................................

م . الف گندم
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
داستان کوتاه پشت بام
 
آرام و بدون جلب توجه مهمانان از کنار آنان برخاست و به حیاط خانه مادربزرگ رفت ، حیاطی که حالا ،روی سر پسر خاله ها بود.کنار بهار خواب ایستاد و به آسمان نگاه کرد غروب کم کم خودی نشان می داد، دلش یکباره گرفت ، یک جور خاص انگار که یک گوشه قلبش یخ زد و ضرب آهنگش نویدی از سماعی دیگر داد. او خانه مادربزرگش را همیشه دوست داشت ، پر ازمهربانی بود ، خانه ای جنوبی با نمای سبز، درب ورودی سبز ، و اگر مهتابی آبی رنگ دم در نسوخته بود کوچه مادربزرگ در شب دیدنی می شد .
پشت بام خانه هم گوشه تنهایی او بود، داخل سالن شد مواظب بود کسی متوجه اش نشود به سمت راه پله پشت بام می رفت نمی خواست دیگران آنجا را کشف کنند ناگهان مادر صدایش زد : ستاره این سطل آشغال را توی راهرو بگذار .
در ملَقی را که باز می کردی سمت راست دو کاج قد علم کرده و به تنهایی درون مدرسه خرابه پشت خانه ساکن بودند ،دست چپ کوچه بود . در دور دست ،گنبد و گلدسته های فیروزه ای امامزاده دل را به ارادتی خالصانه وا می داشت ، شب میلاد بود و گلدسته ها چراغانی و قرص ماه در دامان آسمان زینت گوشه خلوتش شده بود . صدای زندگی را می شد از رفت وآمد ماشین ها در خیابان شنید که امشب شلوغ تر از هر شب نیز بود. لبه پنجره نشست و پاهایش را روی بامی گذاشت که سطح آن از باران عصر نمناک بود، کفش هایش را کند و پا برهنه شد ،دستها را ستون چانه کرد وجاری شدن باران را زیر پوستش حس کرد .
به خودش شک داشت ، به آن پنجره دوردست شک داشت ،به دل نوشته غزل گونۀ او شک داشت، اما به این بیت یقین :
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست    
                                            در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
معبدی بود آنجا تنها وتنها برای پرستش یک خدا ، اگر چه دو قبله داشت!.....
ولی همیشه یکی برتر از دیگری ،گوشه گوشۀ این سرزمین چند متری محراب بود . به آن قبله راز می گفت و به این قبله نیاز می جست و نماز می خواند.
حیف که مادربزرگ همین روزها از این خانه نقل مکان می کرد ....!
در قاب چشمانش آن پنجره همیشه بسته جا گرفته بود ، پنجره ای که کرکره هایش همیشه آویزان بودند .
خانه ای در آن دورها و جز نور مهتابی که از لابلای کرکره ها سرک می کشید ، هیچ کس این طرف پنجره را نگاه نمی کرد .
جیغ پسر بچۀ همسایۀ روبرویی از جا پراندش ؛ پسرک به حیاط دوید و مادر با کمربندی در دست از پس او ؛ پسرک فریاد می کشید به خدا من نشکستم ، حوض را دور زد وکنج حیاط ایستاد ، مادر روی بهار خواب با بغضی در گلو داد می زد : مگر دستم به تو نرسد !!
-مامان دست خودم نبود داداش هلم داد.
مادر احساس درماندگی کرد و روی پله نشست :جهنم ! این آینه از سر سفره عقدم ترک برداشته بود ؛اصلاً شکستنی بود و بغضش ترکید...
صورتش را به سمت درختان برگرداند ، گریه اش گرفته بود :خدایا! زندگی است دیگر...
آسمان کم کم چادر سیاه پولکی اش را به سر می کرد ،صدای بال و پر زدن کبوترهای مستاجر کاج های خرابه نشین نگاهش را دعوت کرد. این کبوترها معلوم نبود از کدام چاه یا قفس گریخته و به این کاجهای خسته پناه آورده بودند نه کاج ها تنها بودند و نه آنها بی لانه صبح زود می رفتند پی روزی وغروب برمی گشتند به لانه ... این کلمه ذکر لبش شد: خوشبختی است دیگر...
حال خوشی پیدا کرده بود انگار بین زمین و آسمان پی گم شده ای آمده بود یک جور غریب دلشوره داشت ، خوشحال بود  از اینکه هنوز زنده است  می خواست روی بام بدود اما آهسته رفت و وسط بام ایستاد می خواست فریاد بزند اما زمزمه کرد :« اینجاست همان جایی که ستاره ها از همیشه  نزدیکترند » آرام چرخید و چرخید ،سرش را تکانی داد وگفت :« ونسیم بی پروا گیسو پریشان می کند» چشمانش سیاهی رفت و روی بام نشست ، نفس عمیقی کشید : انگار آدم به معراج می رود .
اذان از گلدسته های امامزاده به پرواز در آمده بود . چه نوایی! عجیب بر دلش نشست ؛ اشک بود وگونه های تفدیده اش.سرش را به سجده گذاشت ؛دلش خیلی تنگ بود تا به حال اینقدر ساده و بی بهانه گریه نکرده بود .
صدای مادرش را شنید که می گفت : سهراب ستاره کجاست؟ 
 - خوب معلومه تو آسمونه دیگه!

 

م.ا.گندم
بهار1376

حال اون زمان من : angel 

م . الف گندم
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 امروز بخشنامه معلم پژوهنده رسید ...........

مثل هر سال ثبت نام می کنم نمی دانم مثل هر سال انجامش را به تعویق خواهم انداخت یا نه به هر حال روزی این موضوع را که در ذهنم  رسوب کرده لایروبی خواهم کرد از نتیجه اش می ترسم و زیر سوال رفتن نظام آموزش هنرستانی و یا همکارانی که در این مدرسه تدریس داشته و دارند .

نتیجه مشخص است باید با این تحقیق اثبات شود .

می دانم خیلی از این ایراد ها و مشکلات برمی گردد به خود ما این ما هستیم که شوق آموختن را به دل دانش آموز می اندازیم ولی بی انصاف هم که نباشیم سر ذوق آوردن یک دانش آموز بی انگیزه خیـــــــــــــــــــــــــــلی سخت است .

 

م . الف گندم
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من اینقدر گوسفندم کافیه بهم لبخند بزنه منم خنده ام بگیره ............

این به این معنا نیست که فراموش کردم . یادم هست ولی به خندیدن ادامه میدم .

چون می خوام پیری سرشار از آرامشی داشته باشم .

حالا یادم افتادم ، 17 ساله که بودم تعریف من از خوشبختی جاری بودن آرامش در زندگی بود .

همین کافی هست برای من .heart

                                  آرامش

م . الف گندم
۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

درخشش تو مثل آبشاری


از بلندی‌های محال می‌ریزد


در تخیّل پنجره‌ای است


که هفت آسمان در او جمع می‌شود


من به مدد مهربانی تو


و آفرینه‌های این تخیّل مغموم


در باغ‌های ناممکن آواز می‌خوانم


برای سنگ‌های پرنده

 

 

فکر کنم سلمان هراتی ...........شما بگید از کیه ؟

 

- اینقدر پریشون هستم که نخوام جستجو کنم .

- گیس طلا باز من رخت چرکهامو در معرض دید عموم پهن کردم .

- اینجا که خلوته بذار با خودم باشم .

م . الف گندم
۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
م . الف گندم
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۱

امروز 22 بهمن 94

خواننده ای خواند،.... و آواز با این مصرع تمام شد :

زنده بودن هنری ایرانیست

.

.

.

من حرفی برای گفتن ندارم frown

م . الف گندم
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این سریال خانه دار شدن ما بعد از رفتن به آپارتمان ماجرای بامزه دیگه ای هم داشت :

بعد از اسباب کشی ایراد های خانه را برطرف کردیم کمی بنایی راه اندازی کولر و سرویس آن و گرفتن لک نم سقف اتاق و حصار کشی جلوی بالکن .... یک ماه گذشت و تازه خستگی این مدت داشت می رفت بیرون ، مهمان داشتیم برای خانه نویی و سر سفره نهار ، در زدند با یک یا الله ]مدند تو منم هاج و واج یکی یک سر متر را گرفت دیگری رفت ته هال صاحب خانه کناری هم بود ( ازش نگم بهتره آدم مزخرف )

خلاصه

ما سند آپارتمان غربی را دریافت کرده بودیم و در ساختمان شرقی نشسته بودیم  و این ایراد از قبل وجود داشته و صاحبخانه های قبلی با هم به توافق نرسیده بودند و این آقا داشت با سندی که از خانه ای که ما در ان نشسته بودیم وام مسکن می گرفت و آقایون متر به دست کارمند بانک بودند .

راحت ترین راه عوض کردن خانه بود یعنی حالا که سند غربی را داریم بریم همون ساختمون غربی بشینیم .

رفتیم و دوباره اسباب کشی و دوباره همان سرویس کولر بنایی های ریز ریز و مستقر شدن

امیداوارم که وسیله شادی شما را فراهم کرده باشم . laugh

م . الف گندم
۲۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز دو ساعت اول صبح بیکار بودم و دو ساعت بعدی را هم معلم تاریخ قرض گرفته بود و من باید در امور دفتری با مدیر همراه می بودم و چهار ساعت بعدی با یک کلاس .

امروز باید تکلیف این پایان نامه و روند اداری کار مشخص می شد به هر قسمت که زنگ می زدم یا نبودند و یا جواب درستی دریافت نمی کردم . مدیر گروه هم که دست نیافتنی شده و ...

خلاصه فهمیدم برای دفاع در شهریور باید تا اردیبهشت پروپازول را دفاع کنم و این یعنی خاک عالم به سرم البته موضوع دستم آمده و مسیر روشن شده ولی هنوز سردرگم کابرد این فرضیه ام که از قضا کلی هم کاربرد دارد و نمی دانم کدام طرفی باید بروم و روی همین حساب هنوز موضوع را ثبت ایران داک هم نکرده ام و این خود، نوعی عقب ماندگی محسوب می شود .

تو همین شیش و بیش بودم که یادم آمد وای برنج ها روی گازند و همان شفته خطابشان کنیم بهتر است قرار بود در این فرصت یک و نیم ساعته عدس پلویی مهیا شود که نشد خب دستم من نیست حواسم پرت شد .

عدس ها پخته بودند و برنج ها شفته دو عدد سیب زمینی و دو عدد هویچ آب پز نیز از صبح مهیا بود + شنبلیله کمی + شوید کمی از کمی بیشتر + پودر سیر و ادویه پاپریکا سریع نقشه کُبّه امد توی سرم البته شبه کبه و سیب زمینی و هویچ و عدس و برنج میکس شده + تخم مرغ و نمک ادویه غذایی در حد کتلت ساخته شد و البته سرخ کردن کتلت ها در نیم ساعت امکان پذیر نبود و این شد که زنگ زدم مدرسه ببخشید خانم معاون می شود من این دو ساعت را نیام و به جاش هفته آینده از همان کله صبح در خدمت شما باشم آخه نهارم هنوز حاضر نیست و بچه دوازده و نیم از مدرسه میاد و گشنه می مونه و ایشان فرمودند . رسیدگی به همسر و فرزند مهمتره عزیزم نیاز به جبران هم نیست می تونی بمونی خونه امروز گفتم نه دیگه تا این حد میام ولی دو ساعت دیرتر و این شد که با ارامش بیشتری به کارها رسیدم و رفتم که کم کم حاضر بشوم و البته باز هم یک ربع دیر رسیدم مسیر ما اصلا تاکسی خورش خوب نیست .

از برخورد معاون مدرسه سپاسگذارم .

پ.ن : همه عدس و برنجها زیاد بودند کمی هم عدس پلو لگد شده مهیا شد .

       کتلت ها اوووووووووووووووووووم جاتون خالی

م . الف گندم
۲۱ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
م . الف گندم
۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۳